نوشته اصلی توسط
Aida.R
عشق ممنوع
سلام. وقت بخیر
من اولین باره از این سایت استفاده می کنم و امیدوارم بتونم از خدماتتون استفاده کنم چون به شدت بهش احتیاج دارم
من یه دختر 32 ساله هستم و از نظر قیافه و موقعیت اجتماعی در شرایط نسبتاً خوبی قراردارم. با خانواده زندگی می کنم و شرایط ظاهری خوبی رو دارم.
حدود 6 سال پیش توی محل کارم، یکی از همکارانم حدود 3 تا 4 ماه با توجه و محبت زیاد، نظر منو نسبت به خودش جلب کرد و با هم دوست شدیم. اون اولین رابطشو تجربه می کرد. اما من قبلا هم دوستی رو تجربه کرده بودم. از اول دوستی هم قرارمون ازدواج بود و خدایی محبت و توجه خیلی زیادی بهم داشت. بعد از یه مدت، تفاوتهای بینمون نمود پیدا کرد. من یه دختر اجتماعی بودم که دوست های زیای داشت و اهل سفر و مطالعه و ریسک بودم. اما اون یه پسر خیلی آروم با یه زندگی روتین. هرچند این موضوع مهمی بود، اما سعی می کردیم هر کدوم گاهی از خواسته هامون بگذریم تا همدیگرو داشته باشیم. چون دیگه دنیای همدیگه شده بودیم. هر بار هم که رابطمون بهم میخورد، طاقت نمیاوردیم. تا اینکه از اول امسال من شروع کردم به بهانه گیری، راجع به اینکه از این شرایط خسته شدم و اگر قراره باهم باشیم بعد از 5 سال دیگه وقتشه. و هربار با یه کم طفره موضوع تموم میشد. تا شهریور ماه که دیگه محکم واستادم که اگر واقعاً نمیخوای باید تمومش کنیم. و متاسفانه رابطمون تموم شد. دنیای من جهنم شد. اون از من بدتر. ولی وقتی باهاش حرف زدم، از ترسهاش گفت. از اینکه میترسه این همه تفاوت روحیه باعث افسردگی من و استرس خودش بشه. گفت میترسه که نتونیم تفاوتهای همدیگرو درک کنیم. گفت که گاهی از کارهای من استرس می گیره. خیلی حالم بد شد. بطوری که از اون موقع تمرکز کار و زندگیم رو از دست دادم و نتونستم هنوز مثل قبل زندگی کنم. همون موقع یه سفر یه هفته ای رفتم شمال. اما آروم نشدم
اوایل ژانویه با یکی از دوستام رفتم دبی. آخرای سفر با یه پسری آشنا شدم که اونجا زندگی میکرد و حدود 9 سال از من کوچکتره. نمیدونم شاید بخاطر حس تنهایی که داشتم نسبت بهش جلب شدم. توی این مدت هم با هم اس ام اس بازی می کردیم.
حدود 1 ماه بعدش دوباره رفتم دبی. و گاهی دیدمش. حالا دچار یه عشق ممنوع شدم. یه آدمی که این همه از من کوچکتره و مطمئنم که هیچ آینده ای نداره. سعی کردم رابطه اس ام اسی رو باهاش تموم کنم. اما نذاشت. میگه تو دختر مهربونی هستی، دلم میخواد دوستیت رو داشته باشم. ولی من دارم عذاب می کشم. خودم هنوز حالم خوب نیست. الان که دیگه بدتر هم شدم. دارم داغون میشم. از یه طرف تنهایی، از یه طرف عذاب دوری از کسی که آیندت رو باهاش ساخته بودم. یه طرف این عشق ممنوعه که میدونم فقط بخاطر حس تنهاییمه ولی نمیتونم فراموشش کنم.
و از همه مهمتر حس تنهایی که دیگه طاقتش رو ندارم
بشدت عصبی و پرخاشگر شدم و مدام آماده گریه کردنم. تمرکز روی کارم رو از دست دادم
اگر براتون مقدوره یه راهی جلوی پام بذارید که دوباره آرامشم رو بدست بیارم
ممنون از اینکه وقت گذاشتید
با احترام
آیدا